1 خورشید خراسان و خدیو زابل از نخشب و کش بهار گردد کابل
2 غل بر یبغو نهاد و پل بر جیحون جیحون به پل دارد و یبغوی به غل
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان
1 گل سوری بماه اندر شکفته بر او بر کژدم جرّاره خفته
2 دو لب چون دانۀ نارست لیکن بنوک سوزن اندیشه سفته