1 خواجه یک هفته اضطرابی داشت دو شش افتاد چرخ ازرق را
2 رفت و رنگ زمانه پیش آورد تا کشد خواجهٔ مزبق را
3 زیبقی را به رنگ باید کشت که به حنا کشند زیبق را
1 لعل او بازار جان خواهد شکست خندهٔ او مهر کان خواهد شکست
2 عابدان را پرده این خواهد درید زاهدان را توبه آن خواهد شکست
1 بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت صد بار فغان کردم و یکبار نپذرفت
2 از دست غم هجر به زنهار وصالش انگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفت
1 بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت بربند عقد در که کنون دربر آیمت
2 بنشان خروش زیور و بنشین به بانگ در کز بس خروش زارتر از زیور آیمت