1 خواجه از کبر آن پلنگ آمد که همی با وجود بستیزد
2 راتق وفاتقش یکی موشست کز پلیدیش سگ بپرهیزد
3 هر کران این بقصد زخمی زد حالی آن دگر برو میزد
4 هر کجا موش گشت جفت پلنگ ابله آنکس بود که نگریزد
1 سپیده دم بصبوحی شتاب باید کرد بگاه قدحی پر شراب باید کرد
2 نه درّ ه ایم که با افتاب برخیزیم صبوح پیشتر از آفتاب باید کرد
1 دلبرم هم ز بامداد برفت کرد ما را غمین و شاد برفت
2 آن همه عهدها که دوش بکرد با مدادش همه زیاد برفت
1 تا تنگ دلم جای تو خوش پسرست الحق ز خوشی دلم چو تنگ شکرست
2 جانا چو شکر ز تنگت ارنا گزرست دردست من آی کز دلم تنگ ترست