1 خاقانیا ز عارضهٔ درد دل منال کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید
2 بیمار روزگار هم از اهل روزگار روی بهی ندید که جز روبهی ندید
1 ما به غم خو کردهایم ای دوست ما را غم فرست تحفهای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
2 جامه هامان چاک ساز و خانههامان پاک سوز خلعههامان درد بخش و تحفههامان غم فرست
1 دست قبا در جهان نافه گشای آمده است بر سر هر سنگ باد غالیهسای آمده است
2 ابر مشعبد نهاد پیش طلسم بهار هر سحر از هر شجر سحر نمای آمده است
1 پای گریز نیست که گردون کمانکش است جای فزاع نیست که گیتی مشوش است
2 ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است