خاقانیا عروس صفا از خاقانی شروانی قطعه‌ 149

خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

خاقانیا عروس صفا را به دست فقر

1 خاقانیا عروس صفا را به دست فقر هر هفت کن که هفت تنان در رسیده‌اند

2 در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ بازان کز آشیان طریق پریده‌اند

3 همچون گوزن هوی برآورده در سماع شیران کز آتش شب شبهت رمیده‌اند

4 سلطان دلان به عرش براهیم بنده‌وار از بهر آب دست سراب قد خمیده‌اند

5 بر نام او به سنت همنام او همه مرغان نفس را ز درون سر بریده‌اند

6 خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست بر خرقه‌های او که ز نور آفریده‌اند

7 پیران هفت چرخ به معلوم هشت خلد یک ژندهٔ دوتائی او را خریده‌اند

8 از بهر پاره پیر فلک را به دست صبح دلق هزار میخ ز سر برکشیده‌اند

9 واینک پی موافقت صف صوفیان صوف سپید بر تن مشرق دریده‌اند

10 در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد کواز خرق جامه به مغرب شنیده‌اند

11 تا گنجه را ز خاک براهیم کعبه‌ای است مردان کعبه گنجه نشینی گزیده‌اند

12 من دیده‌ام که حد مقامات او کجاست آنان ندیده‌اند که کوتاه دیده‌اند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر