-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خاقانیا عروس صفا را به دست فقر هر هفت کن که هفت تنان در رسیدهاند
2 در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ بازان کز آشیان طریق پریدهاند
3 همچون گوزن هوی برآورده در سماع شیران کز آتش شب شبهت رمیدهاند
4 سلطان دلان به عرش براهیم بندهوار از بهر آب دست سراب قد خمیدهاند
5 بر نام او به سنت همنام او همه مرغان نفس را ز درون سر بریدهاند
6 خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست بر خرقههای او که ز نور آفریدهاند
7 پیران هفت چرخ به معلوم هشت خلد یک ژندهٔ دوتائی او را خریدهاند
8 از بهر پاره پیر فلک را به دست صبح دلق هزار میخ ز سر برکشیدهاند
9 واینک پی موافقت صف صوفیان صوف سپید بر تن مشرق دریدهاند
10 در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد کواز خرق جامه به مغرب شنیدهاند
11 تا گنجه را ز خاک براهیم کعبهای است مردان کعبه گنجه نشینی گزیدهاند
12 من دیدهام که حد مقامات او کجاست آنان ندیدهاند که کوتاه دیدهاند