1 خاقانیا فرو خوان اسرار آفرینش از نقش هر جمادی کورا روان نبینی
2 از خوار داشت منگر در ذات هیچ چیزی کآنجا دلی است گویا کورا زبان نبینی
3 در هر دلی است دردی در هر گلی است وردی زنهار تا به خواری در این و آن نبینی
1 زخم زمانه را در مرهم پدید نیست دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست
2 در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل شمشادوار تازه و خرم پدید نیست
1 پای گریز نیست که گردون کمانکش است جای فزاع نیست که گیتی مشوش است
2 ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است
1 بخت بدرنگ من امروز گم است یارب این رنگ سواد از چه خم است
2 دلدل دل ز سر خندق غم چون جهانم که بس افکنده سم است