1 خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن که پایگاه تو را بر فلک گذارم سر
2 دبیرم آری سحر آفرین گه انشا ولیک زحمت این شغل را ندارم سر
3 به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من به پایگاه وزیری فرو نیارم سر
4 چو افتاب شدم با عطاردی چه کنم کلاه عاریتی را چرا سپارم سر؟
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دست قبا در جهان نافه گشای آمده است بر سر هر سنگ باد غالیهسای آمده است
2 ابر مشعبد نهاد پیش طلسم بهار هر سحر از هر شجر سحر نمای آمده است
1 مرا دانهٔ دل بر آتش فتاده است از آن نعرهٔ من چنین خوش فتاده است
2 به هفت آسمان هشتمین در فزایم ز دود دلی کاسمانوش فتاده است
1 لعل او بازار جان خواهد شکست خندهٔ او مهر کان خواهد شکست
2 عابدان را پرده این خواهد درید زاهدان را توبه آن خواهد شکست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به