1 خاقانی را غم نو و درد کهن آورد بدین یک نفس و نیم سخن
2 تا من به تو زندهام به دل کس نکنم چون من رفتم تو هرچه خواهی میکن
1 سر به عدم درنه و یاران طلب بوی وفا خواهی ازیشان طلب
2 بر سر عالم شو و هم جنس جوی در تک دریا رو و مرجان طلب
1 از حال خود شکسته دلان را خبر فرست تسکین جان سوختگان یک نظر فرست
2 جان در تب است از آن شکرستان لعل خویش از بهر تب بریدن جان نیشکر فرست
1 جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند
2 مائیم و دلی جوجو از اندیشهٔ عشقت عشقت به یکی جو چه دهد یا چه ستاند