1 خاقانی از حدیث زمانه زبان ببست کز هرچه هست به ز زبان کوتهیش نیست
2 گیرم ز روی عقل همه زیر کیش هست با کید روزگار به جز ابلهیش نیست
3 هدهد ز آب زیر زمین آگه است لیک از دام بر فراز زمین آگهیش نیست
1 سر به عدم درنه و یاران طلب بوی وفا خواهی ازیشان طلب
2 بر سر عالم شو و هم جنس جوی در تک دریا رو و مرجان طلب
1 ما به غم خو کردهایم ای دوست ما را غم فرست تحفهای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
2 جامه هامان چاک ساز و خانههامان پاک سوز خلعههامان درد بخش و تحفههامان غم فرست
1 خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت تشنه است کاندر آبخور آتشین گریخت
2 نالم چو ز آب آتش و جوشم چو ز آتش آب تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت