1 خاقانی اگر ز خود نهی گام برون مهرهات شود از ششدر ایام برون
2 تا یک نفست آمدن از کام برون مرغ تو پریده باشد از دام برون
1 عشق تو به گرد هر که برگردد از زلف تو بیقرارتر گردد
2 تاج آن دارد که پیش تخت تو چون دائره جمله تن کمر گردد
1 گرنه عشق او قضای آسمانستی مرا از بلای عشق او روزی امانستی مرا
2 گر مرا روزی ز وصلش بر زمین پای آمدی کی همه شب دست از او بر آسمانستی مرا
1 پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود کرد به من آنچه خواست، برد ز من آنچه بود
2 لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد گر همه در خون کشد، پشت نباید نمود