1 خاقانی اگر ز خود نهی گام برون مهرهات شود از ششدر ایام برون
2 تا یک نفست آمدن از کام برون مرغ تو پریده باشد از دام برون
1 هر که به سودای چون تو یار بپرداخت همتش از بند روزگار بپرداخت
2 در غم تو سخت مشکل است صبوری خاصه که عالم ز غمگسار بپرداخت
1 عشق تو چون درآید شور از جهان برآید دلها در آتش افتد دود از میان برآید
2 در آرزوی رویت بر آستان کویت هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید
1 صد یک حسن تو نوبهار ندارد طاقت جور تو روزگار ندارد
2 عشق تو گر برقرار کار بماند کار جهان تا ابد قرار ندارد