1 خاقانی اگر یار نماید رخسار رخسار چو زر به ناخنان خسته مدار
2 از ناخن و زر چهره برناید کار کز تو همه زر ناخنی خواهد یار
1 ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است
2 درد کهنت بود برآورد روزگار این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است
1 دل شد از دست و نه جای سخن است وز توام جای تظلم زدن است
2 دل تو را خواه قولا واحدا تا تو خواهیش دو قولی سخن است
1 گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب
2 خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس برگ هوا بساز و نثار از روان طلب