-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خضر آب زندگی خواست من وصل یار جانی کاین عیش جاودان به زه آن عمر جاودانی
2 در لعل یار پیداست پیوسته بی کم و کاست اسکندر آنچه میخواست از آب زندگانی
3 تا نه زرنگ زردم آگه شوی ز دردم از خون دیده کردم رنگ خود ارغوانی
4 گفتا: چو دادم آن را از بهر بوسه جان را کس گنج رایگان را داده است رایگانی
5 گر چه ز جور جانان شادند خسته جانان اما به ناتوانان رحم آر تا توانی
6 وصلش چو نیست تقدیر بیحاصلست تدبیر یابد چه گونه تغییر تقدیر آسمانی
7 آن لب چو لعل نابست درج در خوشابست چون دیده ی (سحاب) است دایم به در فشانی