- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین که عقل محض سلیمان ثانیت خواند
2 تویی که پنجه زور آزمای کین توزت به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند
3 سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب که خویش را به صف صدر خصم بنشاند
4 جهان پناها داعی دولت تو ظهیر که در حمایت این آستانه می ماند
5 دو سال شد که درین ورطه اوفتان خیزان به خیره بارگی روزگار می راند
6 نبود بر سر رفتن ز جایگه چون قطب ور آسیابش بر سر فلک بگرداند
7 بلی زمانه ناساز و دهر پر شر و شور ز بس که حال دلم خیره می بشوراند
8 به جان رسیدم و اینم بتر که نیست کسی که یک دمم ز بد روزگار برهاند
9 بر آن نهاد دلم کام خویشتن کاکنون عنان عزم همی از تو در تو پیچاند
10 کند ملازمت خدمت هنر جویت مگر که هم ز هنر داد خویشتن بستاند