- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم شرار بیدماغ آخر ندارد پر زدن هر دم
2 گریبان میدرم چون صبح و برمیآیم از مستی چه سازم نعل در آتش ز افسون دم سردم
3 چه سودا در سر مجنون دماغم آشیان دارد که چون ابر آبگردیدن ببرد آشفتنگردم
4 غبارم توأم آشفتن آن طره میبالد همهگر در عدم باشم نخواهی یافتن فردم
5 تو سیر زعفران داری و من میکاهم از حسرت زمانی هم بخند ای بیمروت بر رخ زردم
6 ندارم گر تلاش منصب اقبال معذورم به خاک آسودهٔ بخت سیاهم سایه پروردم
7 جهانی میگذشت آوارهٔ وحشت خرامیها در مژگان فراهم کردم و در خانه آوردم
8 جنون بر غفلت بیکاری من رحم کرد آخر گریبان گر به دست من نمیآمد چه میکردم
9 چو شمعم غیرت نامحرمیهاکاش بگدازد که من هرچند سر در جیب میتازم برونگردم
10 من بیدل نیام آیینه لیک از ساده لوحیها به خوبان نسبتی دارم که باید گفت بیدردم