کی چو بی‌دردان نوید از اسیر شهرستانی غزل 243

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

کی چو بی‌دردان نوید وصلم از جا می‌برد

1 کی چو بی‌دردان نوید وصلم از جا می‌برد می‌شود خون گر دلم نام تمنا می‌برد

2 عقل زاهد می‌کند گر ترک این سودای خام جنس بالا دستی از بازار مینا می‌برد

3 عشق یوسف را چراغ بزم زندان می‌کند گر عنان طاقت از دست زلیخا می‌برد

عکس نوشته
کامنت
comment