1 گهی کاندر بلا مانی ... ... ... خدا خوانی چو بازت عافیت بخشد سر از طاعت بگردانی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا از برِ یار آمدهای، مرحبا!
2 قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح مرغِ سلیمان چه خبر از سبا
1 برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرقفام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
2 هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
1 یار من آن که لطف خداوند یار اوست بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
2 دریای عشق را به حقیقت کنار نیست ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به