-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کالی تیشی آینوسؤای افندی چلبی نیمشب بر بام مایی، تا کرا میطلبی
2 گه سیهپوش و عصایی، که منم کالویروس گه عمامه و نیزه در کف که غریبم عربی
3 چون عرب گردی، بگویی «فاعلاتن فلاعات ابصرالدنیا جمیعا فی قمیصی تختبی
4 علت اولی نمودی خویش را با فلسفی چه زیان دارد ترا؟! تو یاربی و یاربی
5 گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جان جان هر زبان خواهی بفرما، خسروا، شیرین لبی
6 ارتمی اغاپسودی کایکا پراترا نور حقی یا تو حقی، یا فرشته یا نبی
7 با نه اینی و نه آنی، صورت عشقی و بس با کدامین لشکری و در کدامین موکبی؟
8 چون غم دل میخورم، یا رحم بر دل میبرم کای دل مسکین، چرا اندر چنین تاب و تبی؟!
9 دل همی گوید « برو من از کجا، تو از کجا! من دلم تو قالبی رو، رو، همی کن قالبی
10 پوستها را رنگها و مغزها را ذوقها پوستها با مغزها خود کی کند هم مذهبی؟! »
11 کالی میراسس نزیتن بوستن کالاستن شب شما را روز گشت و نیست شبها را شبی
12 من خمش کردم، فسونم، بیزبان تعلیم ده ای ز تو لرزان و ترسان مشرقی و مغربی
13 شمس تبریزی، برآ چون آفتاب از شرق جان تا گشایند از میان زنار کفر و معجبی