کالی از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3191

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

کالی تیشی آینوسؤای افندی چلبی

1 کالی تیشی آینوسؤای افندی چلبی نیمشب بر بام مایی، تا کرا می‌طلبی

2 گه سیه‌پوش و عصایی، که منم کالویروس گه عمامه و نیزه در کف که غریبم عربی

3 چون عرب گردی، بگویی «فاعلاتن فلاعات ابصرالدنیا جمیعا فی قمیصی تختبی

4 علت اولی نمودی خویش را با فلسفی چه زیان دارد ترا؟! تو یاربی و یاربی

5 گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جان جان هر زبان خواهی بفرما، خسروا، شیرین لبی

6 ارتمی اغاپسودی کایکا پراترا نور حقی یا تو حقی، یا فرشته یا نبی

7 با نه اینی و نه آنی، صورت عشقی و بس با کدامین لشکری و در کدامین موکبی؟

8 چون غم دل می‌خورم، یا رحم بر دل می‌برم کای دل مسکین، چرا اندر چنین تاب و تبی؟!

9 دل همی گوید « برو من از کجا، تو از کجا! من دلم تو قالبی رو، رو، همی کن قالبی

10 پوست‌ها را رنگ‌ها و مغزها را ذوق‌ها پوست‌ها با مغزها خود کی کند هم مذهبی؟! »

11 کالی میراسس نزیتن بوستن کالاستن شب شما را روز گشت و نیست شب‌ها را شبی

12 من خمش کردم، فسونم، بی‌زبان تعلیم ده ای ز تو لرزان و ترسان مشرقی و مغربی

13 شمس تبریزی، برآ چون آفتاب از شرق جان تا گشایند از میان زنار کفر و معجبی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر