-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی
2 بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی حملهٔ اول ز شوخی بر سر ما تاختی
3 چون دل ما را شکار زلف خود کردی، برو کین چنین گویی نبردی تا تو چوگان باختی
4 ما بکار خود نمیپرداختیم از مهر تو آخر آن دل را چرا از مهر ما پرداختی؟
5 از جهان جز رنج من چیزی نمیخواهی مگر در جهان مسکینتر از من هیچکس نشناختی
6 گر تو با من دشمنی، چون از میان دوستان ما سپر بودیم هر نوبت که تیر انداختی؟
7 چارها کردی به دانش هر کسی را پیش ازین از برای اوحدی خود را چه نادان ساختی!