1 حیرتکفیل پر زدنگفتگو نشد شادم که آب آینهام شعلهخو نشد
2 مردیم تشنه در طلب آب تیغ او آخر ز سرگذشت و نصیبگلو نشد
3 افسوس نالهای که به کویش رهی نبرد آه از دلی که خون شد و در پای او نشد
4 آسایشم به راه تو یک نقش پا نبست جمیعتم ز زلف تو یک تار مو نشد
5 عمریست خدمت لب خاموش میکنم ای بخت ناز کن که نفس هرزهگو نشد
6 بیقدر نیست شبنم حیرت بهار عشق نگداخت دل که آینهٔ آبرو نشد
7 اشیا مثال آینهٔ بینشانیند نشکفت ازین چمن گل رنگی که بو نشد
8 وهم ظهور سر به گریبان خجلت است فکری نداد رو که سر ما فرو نشد
9 بیگانه است مشرب فقر و غنا زهم ساغر نگشت کشتی و مینا کدو نشد
10 بیدل چو شمع ساخت جبین نیازما با سجدهای که غیر گدازش وضو نشد