- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای داوری که خاک درت دیده را جلاست صد جم بر آستان جلالت کمین گداست
2 با وجود مدرکی و عموم عوایدت حاتم بخیل و آصف نادان و خورسهاست
3 از سایه تو تا به سرم پرتوی فتاد دیوانه وش ز بال و پر رنجم از هماست
4 چون مدحتت به دور تسلسل کشید دل برگشت از آن و عازم تحریر مدعاست
5 داعی امیدوار به انعام مردگی است بیچاره ای که گر نبود کاف ازو رواست
6 از قلزم مواهب شه نیم قطره نیست نسبت به حال داعی چو طوفان ابتداست
7 کس نیست در جهان بجز از شاه ملجام عالم چو حالم ای شه عادل بدان گواست
8 در پیش شاه نیست به اظهار احتیاج چون شه جم است و قلب منیرش جهان نماست
9 هم مس شکسته دارم و امید آنکه تو زر سازیم به لطف که لطف تو کیمیاست
10 فتح و ظفر قرین و جهانت به کام باد تا هست جان مرا به بدن کارم این دعاست
11 چتر سعادتت به سر و خصم زیر پای تا سایبان چرخ فراز زمین به پاست