ای داوری که خاک درت دیده را جلاست از خالد نقشبندی

خالد نقشبندی

خالد نقشبندی

خالد نقشبندی

ای داوری که خاک درت دیده را جلاست

1 ای داوری که خاک درت دیده را جلاست صد جم بر آستان جلالت کمین گداست

2 با وجود مدرکی و عموم عوایدت حاتم بخیل و آصف نادان و خورسهاست

3 از سایه تو تا به سرم پرتوی فتاد دیوانه وش ز بال و پر رنجم از هماست

4 چون مدحتت به دور تسلسل کشید دل برگشت از آن و عازم تحریر مدعاست

5 داعی امیدوار به انعام مردگی است بیچاره ای که گر نبود کاف ازو رواست

6 از قلزم مواهب شه نیم قطره نیست نسبت به حال داعی چو طوفان ابتداست

7 کس نیست در جهان بجز از شاه ملجام عالم چو حالم ای شه عادل بدان گواست

8 در پیش شاه نیست به اظهار احتیاج چون شه جم است و قلب منیرش جهان نماست

9 هم مس شکسته دارم و امید آنکه تو زر سازیم به لطف که لطف تو کیمیاست

10 فتح و ظفر قرین و جهانت به کام باد تا هست جان مرا به بدن کارم این دعاست

11 چتر سعادتت به سر و خصم زیر پای تا سایبان چرخ فراز زمین به پاست

عکس نوشته
کامنت
comment