- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شادی به روزگار گدایان کوی دوست بر خاک ره نشسته به امید روی دوست
2 گفتم به گوشهای بنشینم ولی دلم ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست
3 صبرم ز روی دوست میسر نمیشود دانی طریق چیست تحمل ز خوی دوست
4 ناچار هر که دل به غم روی دوست داد کارش به هم برآمده باشد چو موی دوست
5 خاطر به باغ میرودم روز نوبهار تا با درخت گل بنشینم به بوی دوست
6 فردا که خاک مرده به حشر آدمی کنند ای باد خاک من مطلب جز به کوی دوست
7 سعدی چراغ مینکند در شب فراق ترسد که دیده باز کند جز به روی دوست