- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی
2 تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید هر روز به رنگ دگر از پرده برآیی
3 گاهی رخ تو سجده برد مشتی دون را گه باز کند زلف تو دعوی خدایی
4 با خوی تو در کوی تو از دیده روانیست کس را بگذشتن ز سر حد گدایی
5 در وصل تو با خوی تو از روی خرد نیست جان را ز خم زلف تو امید رهایی
6 بس بلعجب آسایی و وین بلعجبی بس کاندر همه تن کس بنداند که کجایی
7 بس نادره کرداری وین نادرهای بس کان همهای و همه جویان که کرایی
8 از ما چه شوی پنهان کاندر ره توحید ما جمله توایم ای پسر خوب و تو مایی
9 آنجا که تویی من نتوانم که نباشم وینجا که منم مانده تو دانم که نیایی