ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی از سنایی غزنوی غزل 392

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی

1 ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی

2 تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید هر روز به رنگ دگر از پرده برآیی

3 گاهی رخ تو سجده برد مشتی دون را گه باز کند زلف تو دعوی خدایی

4 با خوی تو در کوی تو از دیده روانیست کس را بگذشتن ز سر حد گدایی

5 در وصل تو با خوی تو از روی خرد نیست جان را ز خم زلف تو امید رهایی

6 بس بلعجب آسایی و وین بلعجبی بس کاندر همه تن کس بنداند که کجایی

7 بس نادره کرداری وین نادره‌ای بس کان همه‌ای و همه جویان که کرایی

8 از ما چه شوی پنهان کاندر ره توحید ما جمله توایم ای پسر خوب و تو مایی

9 آنجا که تویی من نتوانم که نباشم وینجا که منم مانده تو دانم که نیایی

عکس نوشته
کامنت
comment