-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کمر از تار جان باید بران نازک میان کی از هر رشته ای آن دسته گل می توان بستن
2 بزور رعشه شوق اضطرابی آرزو دارم که مغزم را نباشد فرصت در استخوان بستن
3 بروز ار عندلیم، شام چون پروانه خاموشم دران کو صرفه من نیست خواب پاسبان بستن
4 علاج اضطراب دل نمی آید ز من ورنه بافسون می توانم لرزه آب روان بستن
5 همیشه پیشه من عجز و کار اوست استغنا ز گلچین در زدن می آید و از باغبان بستن
6 دکان گلفروشم رونق من موسمی دارد بخود نتوان گل داغ جنونرا در خزان بستن
7 جرس این ناله را از پهلوی دلبستگی دارد نبایستی ز اول خویش را بر کاروان بستن
8 بنازم ترک چشمت را که ترکش بسته می خواهد بخونریز اسیران اینچنین باید میان بستن
9 کلیم از یک الف زخم اینهمه بهر چه مینالی سخن کوتاه کن تا کی ز حرفی داستان بستن