جان بیرون رفته را بویت از فضولی بغدادی غزل 164

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

جان بیرون رفته را بویت به تن می‌آورد

1 جان بیرون رفته را بویت به تن می‌آورد مرده را ذوق کلامت در سخن می‌آورد

2 هست شبنم یا نسیم صبح با ذکر لبت غنچه‌ها را آب حسرت در دهن می‌آورد

3 زلف پرچین برگشا تا بر خطا قایل شود آنکه رنجی می‌برد مشک از ختن می‌آورد

4 سوی شیرین جوی شیر از بیستون هر صبح و شام سیل سیلاب سرشک کوهن می‌آورد

5 بوی گل گر از چمن بیرون رود بی‌وجه نیست بلبل گم‌گشته را سوی چمن می‌آورد

6 سرورا نسبت به نخل قامت خوبان مکن نخل قامت میوه سیب ذقن می‌آورد

7 در غم آن قامت و عارض فضولی هرکه مرد تا قیامت خاک او سرو و سمن می‌آورد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر