1 به گوش جان رهی منهی ای ندا در داد ز حضرت احدی لا اله الا الله
2 که ای عزیز کسی را که خواریست نصیب حقیقت آنکه نیابد به زور منصب و جاه
3 به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست که مونسِ دمِ صبحم، دعای دولت توست
2 سرشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست
1 خَمِ زلفِ تو دامِ کفر و دین است ز کارستانِ او یک شمه این است
2 جمالت مُعجِزِ حُسن است لیکن حدیثِ غمزهات سحرِ مبین است
1 پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد
2 از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد
1 ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
2 تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
1 هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد هر پاکروی که بود تردامن شد
2 گویند شب آبستن و این است عجب کاو مرد ندید از چه آبستن شد
1 جای حضور و گلشن امن است این سرای زین در به شادمانی و عیش وطرب در آی
2 ای کاخ دولتی تو چه کاخی که مدرج است در شاخسار گلشن تو سایه همای
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به