-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان گذر میکند آن به که بجانان گذرد قطره شد بیمدد آن به که بعّمان گذرد
2 دل چو غم میخورد آن به که غم دوست خورد عمر چون میگذرد به که بسامان گذرد
3 تا بکی وقت بلاطایل و بیهوده رود تا بکی عمر بلایعنی و خسران گذرد
4 چند اوقات شود صرف جهان فانی نه در اندیشهٔ آغاز و نه پایان گذرد
5 حیف از این عمر گرانمایه که هر لحظه از آن صرف طاعات توان کرد و بعصیان گذرد
6 گوش جان وصف حدیث تو کنم تا جانرا لحظه لحظه بنظر حوری و غلمان گذرد
7 جان و دل هر دو نثار تو کنم تا بر من متصل لشکر دل قافله جان گذرد
8 دل بعشق تو دهم تا رمقی در دل هست جان برای تو دهم تا بجهان جان گذرد
9 هر که در کشتی عشق آمد ازین قلزم دهر کی دگر در دلش اندیشهٔ طوفان گذرد
10 فیض دشوار شود کار چو گیری دشوار ور تو آسان شمری مشکلت آسان گذرد