جان منست از جلال الدین محمد مولوی غزل 1280

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

جان منست او هی مزنیدش

1 جان منست او هی مزنیدش آن منست او هی مبریدش

2 آب منست او نان منست او مثل ندارد باغ امیدش

3 باغ و جنانش آب روانش سرخی سیبش سبزی بیدش

4 متصلست او معتدلست او شمع دلست او پیش کشیدش

5 هر که ز غوغا وز سر سودا سر کشد این جا سر ببریدش

6 هر که ز صهبا آرد صفرا کاسه سکبا پیش نهیدش

7 عام بیاید خاص کنیدش خام بیاید هم بپزیدش

8 نک شه هادی زان سوی وادی جانب شادی داد نویدش

9 داد زکاتی آب حیاتی شاخ نباتی تا به مزیدش

10 باده چو خورد او خامش کرد او زحمت برد او تا طلبیدش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر