-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان را ستیزهٔ تو ندارد نهایتی خوبان جفا کنند ولی تا به غایتی
2 سنگین دلی، و گرنه چنین درد سینه سوز در سینهٔ تو نیز بکردی سرایتی
3 دارم شکایت از تو، ولی منع میکند حسن وفا که: باز نمایم شکایتی
4 روی زمین چو قصهٔ فرهاد کوهکن پر شد حکایت من و شیرین حکایتی!
5 خود چیست کشتن چو منی؟ کاهلی ز تست تا هر زمان مرا بنسوزی ولایتی
6 از گفت و گوی دشمن بسیار باک نیست گر باشدم ز لطف تو اندک حمایتی
7 زان زلف کافرانه مرنج، اوحدی، دگر کز کافری بدیع نباشد جنایتی