1 جان سوختهٔ روئیست پروانه چنین باید دل شیفتهٔ روئیست پروانه چنین باید
2 تا لب نهدم بر لب جان میرسدم بر لب احسنت زهی باده پیمانه چنین باید
3 گه مست زناسوتم گه غرفه لاهوتم گاه از خم و گه دریا مستانه چنین باید
4 چشم تو کند مستم لعلت برد از دستم هر جام مئی دارد میخانه چنین باید
5 سر مست ز ساغر گشت دل واله دلبر گشت تن بیخبر از سر گشت مستانه چنین باید
6 زلفت ره دینم زد ابرو ره محرابم ایمان بتو آوردم بتخانه چنین باید
7 در دل چو وطن کردی جا در تن من کردی جانم بفدا بادت جانانه چنین باید
8 جز جان من و جز دل جائی کنی ار منزل افغان کنم و نالم حنانه چنین باید
9 در آتش عشقت فیض میسوزد و میسازد تا جان برهت بازم پروانه چنین باید