جان من و جان از جلال الدین محمد مولوی غزل 1031

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

جان من و جان تو بستست به همدیگر

1 جان من و جان تو بستست به همدیگر همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر

2 ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر

3 ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم من گشته تمامی کم تا من تو شدم یک سر

4 همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی تا خانه یکی کردی ای خوش قمر انور

5 یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر

6 چون محو کند راهم نی جویم و نی خواهم زیرا همه کس داند که اکسیر نخواهد زر

7 از تابش آن کوره مس گفت که زر گشتم چون گشت دلش تابان زان آتش نیکوفر

8 مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد تا باز به پیش آمد اکسیرگر اشهر

عکس نوشته
کامنت
comment