1 جوی دل رفته دار خاقانی که آب دولت هنوز خواهد بود
2 فلک از سرخ و زرد و شام و سحر بر قدت خلعه دوز خواهد بود
3 حال اگر ز آنچه بود تیرهتر است عاقبت دل فروز خواهد بود
4 شب نبینی که تیرهتر گردد آن زمانی که روز خواهد بود
1 مرا دانهٔ دل بر آتش فتاده است از آن نعرهٔ من چنین خوش فتاده است
2 به هفت آسمان هشتمین در فزایم ز دود دلی کاسمانوش فتاده است
1 مهر تو بر دیگران نتوان نهاد گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد
2 مایهٔ من کیمیای عشق توست مایه در وجه زیان نتوان نهاد
1 آن کز می خواجگی است سرمست بر وی نزنند عاقلان دست
2 بیآنکه کسی فکند او را از پایهٔ خود فرو فتد پست