- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت
2 آهی از عشقت درون دل نهان میداشتم چون برون شد بیمن او راه دهن بر من گرفت
3 عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت
4 دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت
5 عشق میخواهد که چون لاله برون آیم ز پوست من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت
6 گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت