- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جوانا ره طاعت امروز گیر که فردا جوانی نیاید ز پیر
2 فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن
3 قضا روزگاری ز من در ربود که هر روزی از وی شبی قدر بود
4 من آن روز را قدر نشناختم بدانستم اکنون که در باختم
5 چه کوشش کند پیر خر زیر بار؟ تو میرو که بر بادپایی سوار
6 شکسته قدح ور ببندند چست نیاورد خواهد بهای درست
7 کنون کاوفتادت به غفلت ز دست طریقی ندارد مگر باز بست
8 که گفتت به جیحون در انداز تن؟ چو افتاد، هم دست و پایی بزن
9 به غفلت بدادی ز دست آب پاک چه چاره کنون جز تیمم به خاک؟
10 چو از چابکان در دویدن گرو نبردی، هم افتان و خیزان برو
11 گر آن بادپایان برفتند تیز تو بی دست و پای از نشستن بخیز