1 عیسی مریم که بودی شاد او چون زمرگ خویش کردی یاد او
2 با چنان بسطی که بودی حاصلش آن چنان بیمی فتادی در دلش
3 کز عرق آغشته گشتی جای او وان عرق خون بود سر تا پای او
1 سحرگاهی شدم سوی خرابات که رندان را کنم دعوت به طامات
2 عصا اندر کف و سجاده بر دوش که هستم زاهدی صاحب کرامات
1 عقل مست لعل جان افزای توست دل غلام نرگس رعنای توست
2 نیکویی را در همه روی زمین گر قبایی هست بر بالای توست
1 آنکه چندین نقش ازو برخاسته است یارب او در پرده چون آراسته است
2 چون ز پرده دم به دم می تافته است هر دو عالم دم به دم میکاسته است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند