- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عیسی عشق ندارد سر درمان کسی جان کسادست بسی او نخرد جان کسی
2 آن سر زلف که من دیدم و آن تاب و شکن نبود در سر بشکستن پیمان کسی
3 عشق را نفی بکار آید و در نفی ثبات او ندارد سر کفر کس او ایمان کسی
4 نیست سلطان زمین حاکم درویش که نیست بنده سلطنت فقر بفرمان کسی
5 همه اشکال من از وصل شد و این عجبست که بوصل آید و مشکل شود آسان کسی
6 دی خط سبز کسی داد بمن خط امان برد امروز دلم زلف پریشان کسی
7 که کسی میدهد از لعل لبم آب حیات گاه خون میخورم از حقه مرجان کسی
8 لاله میباردم از غالیه و مشک ز عود گونه و سلسله غالیه افشان کسی
9 گویدم بی سر و سامان شده ئی غیرت عشق کی گذارد که بماند سر و سامان کسی
10 خلق در بند هوای خود و ما بنده دوست هر کسی آن کسی باشد و ما آن کسی
11 ایدل شیفته بر گرد ز میدان فنا نرود تا نکشد یار بمیدان کسی
12 شکند سنگ حبیب اول دندان حبیب که ز دشمن نخورد سنگ بدندان کسی
13 میهمانخانه توحید ز بیگانه بریست نیست جز دوست اگر باشد مهمان کسی
14 دل صفا را دهد از ما حضر غیب غذا میهمان دل خویشم بسر خوان کسی