1 جانا غمِ عشق تو بجان نتوان داد یک ذرّه به ملک دو جهان نتوان داد
2 در بادیهٔ عشق تو هردل کافتاد هرگز دیگر از او نشان نتوان داد
1 در عشق قرار بیقراری است بدنامی عشق نامداری است
2 چون نیست شمار عشق پیدا مشمر که شمار بیشماری است
1 دوش کان شمع نیکوان برخاست ناله از پیر و از جوان برخاست
2 گل سرخ رخش چو عکس انداخت جوش آتش ز ارغوان برخاست
1 آنکه چندین نقش ازو برخاسته است یارب او در پرده چون آراسته است
2 چون ز پرده دم به دم می تافته است هر دو عالم دم به دم میکاسته است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند