- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جانا بیک کرشمه دل و جان همی بری دردم همی فزایی و درمان همی بری
2 روی چو ماه خویش (و) دل و جان عاشقان دشوار می نمایی وآسان همی بری
3 اندر حریم سینه مردم بقصد دل دزدیده می درآیی وپنهان همی بری
4 گه قصد جان بنرگس جادو همی کنی گه گوی دل بزلف چو چوگان همی بری
5 چون آب و آتشند در و لعل درسخن تو آب هردو زآن لب و دندان همی بری
6 خوبان پیاده اند وازیشان برین بساط شاهی برخ تو هر ندبی زآن همی بری
7 با چشم وغمزه تو دلم دوش میل داشت گفتا مرا بدیدن ایشان همی بری؟
8 عقلم بطعنه گفت که هرگز کس این کند؟ دیوانه رابدیدن مستان همی بری!
9 دل جان بتحفه پیش تو می برد سیف گفت خرما ببصره زیره بکرمان همی بری!