-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تاب جمال تو آفتاب ندارد با خم زلفت بنفشه تاب ندارد
2 کرد دلم شب خوش خیالت از یراک دیده درین عهد چشم خواب ندارد
3 غمزۀ خود را بآب چشم جلاده تیغ چه رونق دهد که آب ندارد؟
4 گفتمش : از من لب تو بوسه که پذرفت یا بدهد، یا مرا عذاب ندارد
5 گفت: اگر صبر می کنی بکن، ارنی رو که مرا این همه شتاب ندارد
6 آنک ترا دور کرد از برم ای یار شرم ازین چشم اشک تاب ندارد؟
7 بر من اگر سایه نفکنی رسدت، زانک ذرّه یی از حسنت آفتاب ندارد
8 سوخته باد آنکه روی خوب تو بنهفت این سخنم روی در نقاب ندارد
9 هر چه توانی بکن، عتاب مفرمای با تو دلم طاقت عتاب ندارد