-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جمال یار که پیوست بی قرار خود است چه در قفا و چه در جلوه در قرار خود است
2 همیشه واله نقش و نگار خویشتن است مدام شیفتهٔ زلف تا بدار خود است
3 هم اوست آینه هم شاهد است و هم مشهود بزیر زلف و خط و خال پرده دار خود است
4 هم اوست عاشق و معشوق و طالب و مطلوب براه خویش نشسته در انتظار خود است
5 برای خود بود و عندلیب گلشن خود هوای کس نکند سبزه و بهار خود است
6 بکام کس نشود هرگز آنکه خود کامست بحال غیر نپردازد آنکه یار خود است
7 بگوی فیض سخنها که کس نمی فهمد بقدر دانش خود هر کسی بکار خود است
8 مدام خون جگر میخورد زپهلوی خود چو لاله این دل سرگشته داغدار خود است