آیینهٔ جمال ترا آن صفا نماند از وحشی بافقی غزل 187

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

آیینهٔ جمال ترا آن صفا نماند

1 آیینهٔ جمال ترا آن صفا نماند آهی زدیم و آینه‌ات را جلا نماند

2 روزی که ما ز بند تو آزاد می‌شدیم بودند سد اسیر و یکی مبتلا نماند

3 دیگر من و شکایت آن بی وفا کز او هیچم امیدواری مهر و وفا نماند

4 سوی مصاحبان تو هرگز کسی ندید کز انفعال چشم تو بر پشت پا نماند

5 وحشی ز آستانهٔ او بار بست و رفت از ضعف چون تحمل بار جفا نماند

عکس نوشته
کامنت
comment