- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جمال دین سر احرار روزگار حسن ایا به جنب بزرگیت صحن عالم خرد
2 تویی که منشی فرمان تو به دست نفاذ حروف حادثه از روی آسمان بسترد
3 هر آن شمار که خصم تو از جهان برداشت فذلکش نفس چند بود هم بشمرد
4 اگر چه پشت مرا از قبول تو گرم است دلم ز سردی دوران آسمان بفسرد
5 یکی غم از دل من پای باز پس نکشید مگر دست به دستش به دیگری بسپرد
6 اگر چه عاشق بزم توام گرانی خویش سبک سبک به کریمان نمی توانم برد
7 مرا دلیست ز صد گونه درد مالامال ز لطف تو سر آن درد ریز جامی درد
8 تو سایه افکن و انگار کافتاب نماند تو شاد زی و چنان دان که روزگار بمرد