ای دل بی جرم زندانی، تو در از وحشی بافقی غزل 231

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز

1 ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز آرزو کردت به این حال آرزومندی هنوز

2 کوه اگر بودی ز جا رفتی بنازم حوصله اینهمه آزردگی داری و خرسندی هنوز

3 وقت نامد کز جنون این بند از هم بگسلی اله اله ، بسته آن سست پیوندی هنوز

4 با همه خدمت چه بودی گر پذیرفتی ترا شرم بادت زین غلامی، بی خداوندی هنوز

5 خنده‌ات بر خود نیامد پاره‌ای بر خود بخند از لب او چشم در راه شکرخندی هنوز

6 تا به کی این تیشه خواهی زد به پای خود بس است این کهن نخل تمنا را نیفکندی هنوز

7 ساده دل وحشی که می‌داند ترا احوال چیست وین گمان دارد که گویا قابل پندی هنوز

عکس نوشته
کامنت
comment