1 جاهل، چو هوس بچتر شاهی فگند درویش، نظر بگاهگاهی فگند
2 درویش، ز سایه هما سر دزدد ماننده داغی که سیاهی فگند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 سجده پیش هر بتی کفر است،یک جانان بس است هر دلی را یک غم و، هر جسم را یک جان بس است
2 نیست نقشی خانه آیینه را، بهتر ز عکس خانه اهل صفا را، زینت از مهمان بس است
1 وعده کردی که بگیری به نگاهی جان را دل ما نیست، چرا می شکنی پیمان را؟
2 همه چون سرو ببالند بخود، گر شمرم خاربست سرکوی تو،صفت خوبان را
1 درد رنجوران تو، درمان چه میداند که چیست؟ شام مهجوران تو، پایان چه میداند که چیست
2 شور مجنون ترا، صحرا نباشد احتیاج آتش جانسوز دل، دامان چه میداند که چیست؟!
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به