1 جهدکن تا نروی بر اثر نیک و بدی که خضر نیز درین بادیه دام است وددی
2 تاگلستان تو در سبزهٔ خط گشت نهان دیدهای نیست که چون لاله ندارد رمدی
3 داغها در دل خون گشته مهیا دارم کردهام نذروفای تو پر ازگل سبدی
4 جان چه باشدکه توان نذر توام اندیشید اینقدر تحفه نیرزد به قبولی و ردی
5 عافیت دوستی و پرورش هوش خطاست نیست درمحفل تحقیق چو می با خردی
6 ناصحا از دمت افسرد چراغ دل ما کاش از توبه کند مرگ کنار لحدی
7 جوهری لازم تیغست چه پیدا چه نهان ابروی ظلم تهی نیست ز چین جسدی
8 رونق جاهگر از اطلس و دیبا باشد صیقل آینهٔ ماست غبار نمدی
9 همره قافلهٔ اشک تو هم راهی باش که به از لغزش پا نیست به مقصد بلدی
10 همه جا داغگدایی نتوان شد بیدل خجلم بیشتر از هرکه ندارم مددی
دیدگاهها **