جهاندیده گودرز از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 41

ابوالقاسم فردوسی

آثار ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی

جهاندیده گودرز برپای خاست

1 جهاندیده گودرز برپای خاست بیاراست با شاه گفتار راست

2 چنین گفت کای شاه پیروز بخت ندیدیم چون تو خداوند تخت

3 ز گاه منوچهر تا کیقباد ز کاوس تا گاه فرخ نژاد

4 بپیش بزرگان کمر بسته‌ام بی‌آزار یک روز ننشسته‌ام

5 نبیره پسر بود هفتاد و هشت کنون ماند هشت و دگر برگذشت

6 همان گیو بیداردل هفت سال بتوران زمین بود بی‌خورد و هال

7 بدشت اندرون گور بد خوردنش هم از چرم نخچیر پیراهنش

8 بایران رسید آنچ بد شاه دید که تیمار او گیو چندی کشید

9 جهاندار سیر آمد از تاج گاه همو چشم دارد به نیکی ز شاه

10 چنین داد پاسخ که بیشست ازین که بر گیو بادا هزارآفرین

11 خداوند گیتی ورایار باد دل بدسگالانش پرخار باد

12 کم و بیش ما پاک بر دست تست که روشن روان بادی و تن درست

13 بفرمود تا عهد قم و اصفهان نهاد بزرگان و جای مهان

14 نویسد ز مشک و ز عنبر دبیر یکی نامه از پادشا بر حریر

15 یکی مهر زرین برو برنهاد بران نامه شاه آفرین کرد یاد

16 که یزدان ز گودرز خشنود باد دل بدسگالانش پر دود باد

17 بایرانیان گفت گیو دلیر مبادا که آید ز کردار سیر

18 بدانید کو یادگار منست بنزد شما زینهار منست

19 مر او را همه پاک فرمان برید ز گفتار گودرز بر مگذرید

20 ز گودرزیان هرک بد پیش‌رو یکی آفرینی بگسترد نو

عکس نوشته
کامنت
comment