- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهاندیده گودرز برپای خاست بیاراست با شاه گفتار راست
2 چنین گفت کای شاه پیروز بخت ندیدیم چون تو خداوند تخت
3 ز گاه منوچهر تا کیقباد ز کاوس تا گاه فرخ نژاد
4 بپیش بزرگان کمر بستهام بیآزار یک روز ننشستهام
5 نبیره پسر بود هفتاد و هشت کنون ماند هشت و دگر برگذشت
6 همان گیو بیداردل هفت سال بتوران زمین بود بیخورد و هال
7 بدشت اندرون گور بد خوردنش هم از چرم نخچیر پیراهنش
8 بایران رسید آنچ بد شاه دید که تیمار او گیو چندی کشید
9 جهاندار سیر آمد از تاج گاه همو چشم دارد به نیکی ز شاه
10 چنین داد پاسخ که بیشست ازین که بر گیو بادا هزارآفرین
11 خداوند گیتی ورایار باد دل بدسگالانش پرخار باد
12 کم و بیش ما پاک بر دست تست که روشن روان بادی و تن درست
13 بفرمود تا عهد قم و اصفهان نهاد بزرگان و جای مهان
14 نویسد ز مشک و ز عنبر دبیر یکی نامه از پادشا بر حریر
15 یکی مهر زرین برو برنهاد بران نامه شاه آفرین کرد یاد
16 که یزدان ز گودرز خشنود باد دل بدسگالانش پر دود باد
17 بایرانیان گفت گیو دلیر مبادا که آید ز کردار سیر
18 بدانید کو یادگار منست بنزد شما زینهار منست
19 مر او را همه پاک فرمان برید ز گفتار گودرز بر مگذرید
20 ز گودرزیان هرک بد پیشرو یکی آفرینی بگسترد نو