- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟ که هر دم به نوعی دلش خون کنی
2 تو روزی ز دست غم خود مرا به صحرا دوانی و مجنون کنی
3 نگویم به کس حال بیداد تو که ترسم بگویند و افزون کنی
4 نمیدارم از دامنت دست باز گرم دامن دیده جیحون کنی
5 برآنی که بر من کنی رحمتی چه سودم دهد؟ گر نه اکنون کنی
6 نبود این گمان اوحدی را بتو که با او دل خود دگرگون کنی