1 جاء الشتاء ببرد لامرد له و لم یطق حجر القاسی یقاسیه
2 لاکاس عندی و لا کانون یدفئنی کنی ظلام و کیسی قل مافیه
3 دعالکتاب و خل الکیس یا اسفا علی کساء نغطی فی دیاجیه
4 ارجوک مولای فیما یقتضی املی والعبد لم یرج الا من موالیه
1 شنیدم که وقتی گدازادهای نظر داشت با پادشازادهای
2 همیرفت و میپخت سودای خام خیالش فرو برده دندان به کام
1 علی قلبی العدوان من عینی التی دعته الی تیه الهوی فاضلت
2 مسافر وادی الحب لم یرج مخلصا سلام علی سکان ارضی و خلتی
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم