1 ایزد که به زلفت شکن و تاب نهاد در لعل لبت لولوی خوشاب نهاد
2 وان خال سیاه برسر ابرویت هندوست که پا بر سر محراب نهاد
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 تا جان مرا از لب لعل تو خبر شد قوت دل ریشم همگی خون جگر شد
2 گلگون شده بد روی من از اشک عقیقی از خاک درت کاه رخم باز چو زر شد
1 عاشقان را گه گهی از رخ نوایی تازه کن خستگان را گه گه از پاسخ جفایی تازه کن
2 غمزه را آشفته ساز و خون ما بر خاک ریز خنده را بر لب گمار و خون بهایی تازه کن
1 گه از می تلخ می کن آن دو لعل شکرافشان را که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
2 کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **