1 ایزد که به زلفت شکن و تاب نهاد در لعل لبت لولوی خوشاب نهاد
2 وان خال سیاه برسر ابرویت هندوست که پا بر سر محراب نهاد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را
2 هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد نیکوی آموختن چرخ بدآموز را
1 خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
2 گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
1 قندی ست آتشین رو، شمعی ست انگبین لب ماه سپهر کسوت، مهر هلال غبغب
2 قطران مشک و خالش از مشک و گل مسلسل کافور آب و خاکش از شیر و می مرکب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به