- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پرده برداشته ام از غم پنهانی چند به زیان می رود امروز گریبانی چند
2 زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
3 سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست پهلوی من بنشانید پریشانی چند
4 بس خرابیم ز یکدیگرمان نشناسند مانده ایم از ده غارت زده ویرانی چند
5 کشته از بس به هم افتاده کفن نتوان کرد فکر خورشید قیامت کن و عریانی چند
6 هیچ دل را ستم حادثه مجروح نکرد که نه لعل تو بر آن ریخت نمکدانی چند
7 هیچ کس را سرپایی نزد ایام که ما پشت دستی نگزیدیم به دندانی چند
8 بهر عشرت طلبی لخت دل آریم برون چیده ایم از گل این بادیه دامانی چند
9 چشم بر فیض «نظیری » همه خوبان دارند کاسه در پیش گدا داشته سلطانی چند