- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همی گفتم که کی باشد که خرم روزگار آید جهان از سر جوان گردد بهار غمگسار آید
2 بهار غمگسار آید که هر کس را به کار آید بهاری کاندر و هر روز می را خواستار آید
3 زهر بادی که بر خیزد کنون بوی بهار آید کنون ما را ز باد بامدادی بوی یار آمد
4 چو روی کودکان ما درخت گل به بار آید نگار لاله رخ باما به خرم لاله زار آید
5 می مشکین گسارد تا گه بوس و کنار آید هوا خوش گردد و با طبع خسروسازگار آید
6 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
7 کرامی خوردن آیینست، می خوردن کنون باید بپرس از من که می خوردن درین ایام چون باید
8 نخست اندر میان باری می بیجاده گون باید پس آنگه ساقی پاکیزه چون سیمین ستون باید
9 دو سه رودی بیکجا ساخته چون ارغنون باید سرود مطرب ساده طرب را رهنمون باید
10 به هر دوری که می خوردی، طرب کردن فزون باید موافق دوستان یکدل همی نیک آزمون باید
11 دل اندر شادی و رامش به آرام وسکون باید زمجلس دشمن خسرو به هر حالی برون باید
12 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
13 می اکنون لعل تر گردد که گل رخسار بنماید تو گویی گل همی هر روز در می رنگ بفزاید
14 می از گل گونه بستاند، گل از می رنگ برباید گل و می را تو پنداری که یک مادر همی زاید
15 نگارینا بدین شادی مرا گر می دهی شاید می اکنون ده که می تن را همی چون روح درباید
16 طبیب من گلست و گل مرا جز می نفرماید دل زاهدکه می بیندبه می حقا که بگراید
17 گل آنک وقت آن آمد که چشم از خواب بگشاید چو روی خوبرویان مجلس خسرو بیاراید
18 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
19 نگارا بوستان اکنون ندانی کز چه سان باشد گشاده آسمان دیدستی اندر شب؟ چنان باشد
20 ازین سو نسترن باشد از آن سو ارغوان باشد بهشتی در میان باشد بهاری بر کران باشد
21 درختان را همه پوشش پرند و پرنیان باشد هوای بوستان همچون هوای دوستان باشد
22 بیا در بوستان چونان که رسم باستان باشد تو سروی و گلی و سرو و گل در بوستان باشد
23 گلی لیکن ز تو تا سرخ گل چندان میان باشد که از قدر بلند شاه تا هفت آسمان باشد
24 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
25 نگارا چند ره گفتی که چون وقت بهار آید ترا بامن گه می خوردن و بوس و کنار آید
26 بهار آمد همی گوی برو تا گل به بار آید همی نومیدیم زین وعده نومیدوار آید
27 ترا زین وعده اندر دل به روزی صد هزار آید مرا آری بدین گفتارت ای جان استوار آید
28 چو چیزی از تو بشنیدم دل آن را خواستار آید گر اندر دل نداری، باد پیمودن چه کار آید
29 ترا ترسم که بوس من همی بر چشم خوار آید ندانی کز لبم بوی بساط شهریار آید
30 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
31 دلا یار دگر جستی بدین کار از تو خوشنودم تو از زاری بیاسودی من از خواری بیاسودم
32 تن اندر مهر آن کز من نیندیشد بفرسودم روان اندر هوا و مهر بد مهری بیالودم
33 نه روزی راست بنشستم نه یک شب شادبغنودم نه برامید آن کاخر مگر زین کار برسودم
34 نگاری بر کفم دادی که چون آواش بشنودم بر آن کس کاین نگاراز کف او گم شد ببخشودم
35 بدین خوبی که تو کردی ترا بسیار بستودم محل و جاه تو ای دل بر خسرو بیفزودم
36 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
37 بهار آمد من و هر روز نو باغی و نوجایی به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
38 قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
39 نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی ازین خوشی، ازین کشی، ازین در کار زیبایی
40 خردمندی که از رایم خبر دارد به ایمایی غزلگویی که مرغان را به بانگ آرد به آوایی
41 من و چنگی و آن دلبر که او را نیست همتایی زمن کرده مدیح شاه را هزمان تقاضایی
42 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
43 امیر عالم عادل نبیره خسرو غازی جلال دولت عالی امین ملت تازی
44 ملک بو احمد محمود زیبای سرافرازی شهنشاهی که روز جنگ با شیران کند بازی
45 ایا شاه جهانداری که فردی و بی انباز ی چه اندر مملکت گیری، چه اندر مملکت سازی
46 بزرگی راو شاهی را، هم انجام و هم آغازی جهانداری زتو نازد، تو از فضل و هنر نازی
47 تو آن شاهی که گیتی را زبد کیشان بپردازی به تیغ و تیر خان و مان بدخواهان بر اندازی
48 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
49 نباشد بس عجب شاها! اگر شادی کندشاهی ز چون تو شه، که شاهان چون ستاره اندو تو چون ماهی
50 چنان کز تو به نزدیک منست ای خسرو آگاهی ز تو تا خسروان چندان بودکز ماه تاماهی
51 ایا مرگاه شاهی را به جای یوسف چاهی جهان از عیب و آهو پاک باشد تا تو بر گاهی
52 زبس پرهیز و بی طمعی و ازبس دست کوتاهی ولایت را نکو داری رعیت را نکو خواهی
53 نکو رویی نکو خویی نکو طبعی نکو خواهی ترا پرهیز پیران داد یزدان در به برناهی
54 ازین فرخنده فروردین وخرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد پیروزی
55 امیرا در دل هرکس ترا جایی همیبینم دل هر مهتری را سوی تو رایی همیبینم
56 به تو هر راد مردی را تو لایی همیبینم نه در گیتی چو تو پیری و برنایی همیبینم
57 نه در شاهی ترا یاری و همتایی همیبینم دلت را چون فراخ و پهن دریایی همیبینم
58 زتو اندر جهان پیوسته آوایی همیبینم زعدل تو ولایت را چو دیبایی همیبینم
59 ترا زین کاردانی کارفرمایی همیبینم ز رای ملکآرا ملکآرایی همیبینم
60 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
61 اگر فضل و هنر باید همی فضل و هنر داری وگر اصل و گهر باید همی اصل و گهرداری
62 به هر کاری توان داری زهر علمی خبر داری زمال و ملک دنیا نام نیکو دوست ترداری
63 همه گفت نکو نامی چوسیم و زر ز بر داری نداندکس که تو اندر نکو نامی چه سر داری
64 زنام بدهمیشه خویشتن را برحذر داری شهان رسم دگردارندو تو رسم دگرداری
65 به رسم نیکو از شاهان گیتی سر زبر داری همه راه و نهادو عادت و رسم پدر داری
66 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
67 پسر کو چون پدر باشد ستایش را سزا باشد پدر کز جان و دل چونان پسر جوید و رواباشد
68 پسر نزد پدر زیرا گرامی تر عطا باشد به خاصه چون پسر نیکو خو و نیکو لقا باشد
69 پسر باید که چون تو نیکنام و پارسا باشد خطا گفتم چو تو اندر جهان دیگر کجا باشد
70 هر آن کس کو بی اندیشه سخن گوید خطا باشد چگونه پارسا باشد کسی کو پادشا باشد
71 کسی کو پادشاه و مهتر و فرمانروا باشد به آن کوشد که او را همت و کام وهوا باشد
72 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
73 به رنج دل تو پروردی امیرا نیکنامی را چنان چون مادر دلسوز فرزندگرامی را
74 سخا را دوستر داری . . . مر نامی را ثنارا بیشتر جویی که غمگین شادکامی را
75 عطای تو بر آورده ست خاصی را و عامی را چو نام تو یمینی و امینی و نظامی را
76 بشوید رای تو از روی شبها تیره فامی را کف جود تو چون پدرام گرداند نظامی را
77 هزار آلت فزون داری بزرگی و همامی را جهان پیش تو زین گردن نهاده مر غلامی را
78 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
79 دل سلطان نگه داری ترا هر روز به باشد چنین باشی جهان از قدر تو بسیار که باشد
80 پسر کو با پدر همدل بود هر روز مه باشد به خاصه چون پدر گیتی گشای و تاج ده باشد
81 چنین بایدکه هر کس رابتو احسنت و زه باشد کمانت روز و شب با دشمن سلطان بزه باشد
82 حدیث تو همه با دشمنانش «دار» و «ده » باشد جواب تو مرایشان را به هر گفتار نه باشد
83 همیشه دامنت با دامن طاعت گره باشد ترا با دیگران اندر چنین معنی فره باشد
84 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
85 جز از سلطان زهر شاهی که باشددر هنر بیشی چنان چون کاندر آن بیشی به قدر و منزلت پیشی
86 معین دینی و ویران کننده بدعت کیشی بدان ماندکه دین پاک را نزدیکتر خویشی
87 ولی رادر دهن نوشی عدو را بر جگر نیشی عدو خیشست و تو چون ماه تابان آفت خیشی
88 جز از نیکی نفرمایی جز از نیکی نیندیشی خویی داری نکو و آنگه به صورت چون خوی خویشی
89 ز چندین مال و چندین زر که بر پاشی و بپر یشی عجب باشد که باشددر جهان تنگی و درویشی
90 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیبت خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
91 امیرا همتی داری که با او هیچ برنایی ندانم با چنین همت کرا باشد توانایی
92 جهانداری به خود کامی عطا پاشی به خود رایی بزرگان را عطا دادن بیاموزی و بنمایی
93 ترا باید جهان تا تو مراورا کارفرمایی در گفتار دربندی در کردار بگشایی
94 چو نوشروان به عدل و داد گیتی را بیارایی به تیغ تیز باغ پادشاهی را بپیرایی
95 به وقتی کر شرف گویند با خورشید همتایی دل سلطان نگه داری بپنهانی و پیدایی
96 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
97 خداوندا بدین مایه بکردم برتو استادی نه زان گفتم من این کز تو پدر را نیست آزادی
98 تو اندر خدمت سلطان مثل با جنبش بادی فزونتر کو ترا فرمود هرگز پای ننهادی
99 به خدمت کردن بسیار داد خویشتن دادی بدین سلطان ز تو شادست و تو از خویشتن شادی
100 همایونی بر سلطان زمادر نیکدل زادی همایونی بر سلطان زمادر نیکدل زادی
101 زعدل وداد تو گم گشت نام جور و بیدادی همیشه همچنین باید همیشه همچنین بادی
102 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
103 خداوندا ندیدم هیچ سالاری به سنگ تو نه اندر کارها شاهی به آیین و به هنگ تو
104 نباشد کوه را وقت درنگ تو در نگ تو جهان هرگز نخواهد تا توباشی آدرنگ تو
105 به وقت کارزار خصم و روز نام و ننگ تو فلک درگردن آویزد شغا و نیملنگ تو
106 نیاید هیچ شاهی سوی تو هرگز به جنگ تو ور آید باز گرداند ز راه او را خدنگ تو
107 به آتش ماند اندر جنگ تیغ آب رنگ تو خداوند آب گردانید آتش را به چنگ تو
108 از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
109 اجل خواهد که همچون تیغ مردمخوار تو باشد قضا خواهد که همچون تیر جان او بار تو باشد
110 ز بیم تیغ تو آن را که دشمن دار تو باشد همه ساله دو رخ بر گونه دینار تو باشد
111 ظفر درجنگها دایم سپهسالار تو باشد جهان راچشم و گوش و دل سوی گفتار تو باشد
112 همیشه دولت و پیروزی اندر کار تو باشد خدای اندر همه وقتی معین و یار تو باشد
113 اجل با تیغ تو باشد کجا پیکار تو باشد قضا باتیغ تو آنجا رود کآزار تو باشد
114 از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
115 به وقتی کز دولشکر گاه بانگ کوس برخیزد خروش کوس گردان را زخواب خوش برانگیزد
116 علامت کش به گوش نیزه منجوق اندر آویزد برآید نیلگون ابری که گل برزعفران بیزد
117 یلان را سرخی اندر روی با زردی در آمیزد بخندد تیغ و از چشمش بوقت خنده خون ریزد
118 چو گویند اینک آمد میر تا با خصم بستیزد ز دو لشکر نماند هیچ سالاری که نگریزد
119 کسی کز مرگ نندیشد نه از کشتن بپرهیزد ز بیم و هیبت شمشیر او بر اسب خون میزد
120 ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی
121 گر اندرو وهم گنجیدی جهان میدان تو بودی ور اندر عقل شایستی سپهر ایوان تو بودی
122 چو هندوی فلان، رضوان به در، دربان تو بودی درخت طوبی اندر ساحت بستان تو بودی
123 همیدون کوثر اندر ژرف ماهیدان تو بودن به خلوت هر شبی حور دگر مهمان تو بودی
124 هر آن چیزی کز آن اندیشه کردی زان تو بودی از ایزد آیتی چون نام تو درشان توبادی
125 پس از فرمان ایزد در جهان فرمان تو بودی بقای این جهان اندر گرامی جان تو بودی
126 از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
127 امیرا! توبه هر خوبی و نیکویی سزاواری ازیرا خوب کرداری چنان چون خوب دیداری
128 توان گفتن ترا کاندر جهان فردی و بی یاری به دانایی و بینایی و بیداری و هشیاری
129 حدیث ملک و کار عالم و شغل جهانداری تو اندرخواب به ورزی که دیگر کس به بیداری
130 بخیلی را همی اندر دیار خویش نگذاری کریمی را ورادی را همی آیین پدید آری
131 بکوشی تادل کس را به گفتاری نیازاری تو گر خواهی چنین چیزی ندانی کرد پنداری
132 از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
133 سزای تو ترا شاها ندانم آفرین گفتن همی شرم آیدم زین خام گفتاری چنین گفتن
134 خجل گشتم ز بس حلم ترا کوه وزمین گفتن فرو ماندم ز بس جود ترا ماء معین گفتن
135 حدیث تیغ و تیرو قصه تاج و نگین گفتن ترا بر کشوری یا برفزونتر زان امین گفتن
136 جلال وهمت و قدر ترا چرخ برین گفتن پناه داد و دین خواندن بلای کفرو کین گفتن
137 چه خوانم مرترا شاها که دل شد سیر ازین گفتن بگو تامن بگردانم ترا مدح متین گفتن
138 از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
139 خداوندا! گهر دانی که شهری پر گهر بیند بکوشد تا بچیند هر چه درقیمت ز بربیند
140 چو بر گردد گهر هر جای از جنس دگر بیند زمین را از گهر چون گلستان بارور بیند
141 همه گوهر سزای تاج و زیبای کمر بیند کمینه گوهر اندر قیمت یک تنگ زر بیند
142 بماند خیره در چندین گهر کز پیش در بیند نداند زان چه برگیرد، که اندر پیش بر بیند
143 گهرهای بهایی گونه گون اندر گذر بیند گذرها را همه پراز لآلی و گهر بیند
144 از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت بادو پیروزی
145 جوان دولت خداوندا! جوانبخت و جوان بادی فراوان دوستان داری به کام دوستان بادی
146 جهانداری ترا زیبد خداوند جهان بادی ز دولت بهره ور بادی به شاهی شادمان بادی
147 همیشه کامران بودی، هماره کامران بادی به از نوشین روان گفتی به از نوشیروان بادی
148 ز گردون بی ضرر بادی به گیتی بی زیان بادی بقای دین و دولت رابه دست و دل ضمان بادی
149 ازین نوروز فرخنده به شادی جاودان بادی دل من مر ترا شاها چنان خواهد، چنان بادی
150 از این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی